🖐 جاى كف دست، رازى دفن شده
فرانسیس لوی یک مامور آتش نشانی بسیار خوش اخلاق بود که عاشق شغل خود بود و همیشه لبخندی بر صورت داشت و به دیگران کمک می کرد. در 18 آپریل سال 1924 اتفاقی عجیب برای او افتاد که همچنان جزو اسراری است که حل نشده باقی مانده است. در آن روز همکاران فرانسیس متوجه رفتاری عجیب از او شدند. او با چهره ای خشمگین و جدی، مشغول شستن یکی از پنجره های مرکز آتشنشانی شیکاگو بود و نه به کسی نگاه می کرد و به با کسی حرف میزد.
بعد از چند دقیقه ناگهان به حرف آمد و می گفت که احساس عجیبی دارد و می داند که امروز روز مرگش خواهد بود. همکارانش در بهت و حیرت فرو رفتند. هیچ کس حرفی نمی زد و سکوت همه جا را فرا گرفته بود. در همان لحظه تلفن زنگ زد. یکی از ساختمان های اطراف دچار آتش سوزی شده بود و وقتی برای تلف کردن وجود نداشت و آنها باید سریع خود را می رساندند.
فرانسیس و همکارانش خود را سریع به محل رساندند و به افراد در طبقه بالا کمک می کردند و آنها را نجات می دادند. همه چیز برای عملیات نجات مهیا بود و شرایط به گونه ای بود که آنها می توانستند به راحتی همه را نجات دهند. اما ناگهان آتش در طبقات پایینی ساختمان شعله ور شد و سقف فرو ریخت. دیوار ها خراب شدند و خیلی از افرادی که در آنجا بودند به زیر آوار رفتند. فرانسیس لوی هم جزو همین افراد بود و احساسی که به او دست داده بود، سرانجام منجر به مرگش شد.
روز بعد، همکارانش در حال فکر کردن به اتفاقات روز گذشته و احساسان عجیب فرانسیس بودند که با صحنه ای عجیب روبرو شدند. یکی از آنها چیز عجیبی روی پنجره دید. جای کف دست روی پنجره بود. همان پنجره ای که فرانسیس مشغول شستن آن بود !! یکی از آنها مشغول تمیز کردن پنجره شد اما جای کف دست پاک نمی شد. تا سال های سال این اثر دست روی پنجره باقی بود و با انواع مواد شوینده هم پاک شدنی نبود. تا اینکه در سال 1944 پسربچه ای که روزنامه می فروخت، با پرتاب یک روزنامه به سمت این پنجره، باعث شکسته شدن آن شد و این راز برای همیشه حل نشده باقی ماند.